دستاش

ساخت وبلاگ

رو تخت دراز کشیده بود. دستامو بردم تو دستای خالیش 

ولی جمع نمیشدن که با دستام جفت بشه

کف دستاش هنوزم زبر بود ولی خیلی تمیز تر شده بودن و پوستش ور میومد

با اون دستم انگشتاشو جمع کردم تا دستام تو دستاش پنهون بشه

آخرین باری بود که دستاشو گرفتم ولی دستامو نگرفت

مفهومی بنام پدر

هنوز غم از دست دادنت اذیتم می کنه و برام عادی نشده

ده سال گذشت ولی هنوز برام همین دیروزه

فقط یاد گرفتم بهترین جای قلبم پنهونش کنم

غمشو

هیچ کسی دیگه نمی تونه حدسش بزنه که کجاست

بی تو من در همه ی شهر غریبم...
ما را در سایت بی تو من در همه ی شهر غریبم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3arinao بازدید : 30 تاريخ : شنبه 18 آبان 1398 ساعت: 11:46