امشب برادرم اینجا بود
سوال اولی ک پرسید این بود می تونی احساسی نباشی و منطقی باشی ؟
نمیدونه خیلی وقته احساسی دیگه ندارم
کاری کرد باهام ک فقط تنها احساسم تلخیه
بیخیال
گفتم چی شده ؟
گفت امروز صبح یه خانمه زنگ زده بهم بعد کلی پرس و جو و آدرس دادن میخاسته بیاد جلسه خانوادگی بزاره با ما
تا این لحظه ساکت و کنجکاو نگاش میکردم
گفت خانمه گفته من همونیم که زدم به باباتون
خانمه گفته اونروز واقعه من در واقع به باباتون نزدم . شوهرم گواهینامه نداشته زده به باباتون و اومده سراسیمه تو خونه ، بهم گفته یالا پاشو لباساتو بپوش بیا بگو تو زدی
من اومدم بالا سر باباتون و گفتم پیرمرد رو کشتی
بهم گفته تو بیا بگو تو بودی من نمیزارم بری زندان هر جور شده همه چیو میخرم . خانمه گفته من عذاب وجدان دارم .
مامانم شروع کرد به یسری حرفا زدن
من اشک تو چشام حلقه زده بود و نگاهمو از داداشم دزدیم ک اشکمو نبینه کمی خودمو کنترل کردم
داداشم ادامه داد من بهش گفتم اینکارا صلاح نیست و اینکه تو الان که طلاق گرفتی میخای بهش ضربه بزنی اومدی سراغ ما . بعدم من ک نبودم اونجا بیام چیو شهادت بدم؟ بقول خودت، خودتون بودین.
این بار زمینو نگاه میکردم
به بابام فکر می کردم و به لحظه ایی که این دو تا رو داشته می دیده ک چه نقشه هایی تو سرشون می پرودوندن
سخته ناتوان افتاده باشی و دو نفر بالا سرت از این حرفا بزنن ک تو گردن بگیر و فلان و این حرفا
فکرامو جمع کردم
گفتم ده سال ! ده سال وجدانش کجا بود ؟ که حالا پیداش شد ؟
بخاطر چیزی دروغ گفت که الان ندارتش و از دست دادش
خدایا ما چه چیزایی رو نمیدونیم ولی تو خودت اون بالا حکم می کنی
در ضمن کرونا اومده تو ایران و من تب دارم
دو شبه
کمی احساس تنگی نفس دارم البته نمیدونم همون همیگشیه؟
بعد از رفتنش همیشه احساس تنگی تو قفسه سینه و قلبم دارم
بی تو من در همه ی شهر غریبم...
ما را در سایت بی تو من در همه ی شهر غریبم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3arinao بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 9:10