ماه پشت ابر نمی مونه

ساخت وبلاگ

امشب برادرم اینجا بود 

سوال اولی ک پرسید این بود می تونی احساسی نباشی و منطقی باشی ؟

نمیدونه خیلی وقته احساسی دیگه ندارم

کاری کرد باهام ک فقط تنها احساسم تلخیه

بیخیال

گفتم چی شده ؟ 

گفت امروز صبح یه خانمه زنگ زده بهم بعد کلی پرس و جو و آدرس دادن میخاسته بیاد جلسه خانوادگی بزاره با ما

تا این لحظه ساکت و کنجکاو نگاش میکردم

گفت خانمه گفته من همونیم که زدم به باباتون

خانمه گفته اونروز واقعه من در واقع به باباتون نزدم . شوهرم گواهینامه نداشته زده به باباتون و اومده سراسیمه تو خونه ، بهم گفته یالا پاشو لباساتو بپوش بیا بگو تو زدی

من اومدم بالا سر باباتون و گفتم پیرمرد رو کشتی

بهم گفته تو بیا بگو تو بودی من نمیزارم بری زندان هر جور شده همه چیو میخرم . خانمه گفته من عذاب وجدان دارم .

مامانم شروع کرد به یسری حرفا زدن

من اشک تو چشام حلقه زده بود و نگاهمو از داداشم دزدیم ک اشکمو نبینه کمی خودمو کنترل کردم 

داداشم ادامه داد من بهش گفتم اینکارا صلاح نیست و اینکه تو الان که طلاق گرفتی میخای بهش ضربه بزنی اومدی سراغ ما . بعدم من ک نبودم اونجا بیام چیو شهادت بدم؟ بقول خودت، خودتون بودین.

این بار زمینو نگاه میکردم

به بابام فکر می کردم و به لحظه ایی که این دو تا رو داشته می دیده ک چه نقشه هایی تو سرشون می پرودوندن

سخته ناتوان افتاده باشی و دو نفر بالا سرت از این حرفا بزنن ک تو گردن بگیر و فلان و این حرفا

فکرامو جمع کردم 

گفتم ده سال ! ده سال وجدانش کجا بود ؟ که حالا پیداش شد ؟ 

بخاطر چیزی دروغ گفت که الان ندارتش و از دست دادش

خدایا ما چه چیزایی رو نمیدونیم ولی تو خودت اون بالا حکم می کنی

در ضمن کرونا اومده تو ایران و من تب دارم 

دو شبه

کمی احساس تنگی نفس دارم البته نمیدونم همون همیگشیه؟ 

بعد از رفتنش همیشه احساس تنگی تو قفسه سینه و قلبم دارم

بی تو من در همه ی شهر غریبم...
ما را در سایت بی تو من در همه ی شهر غریبم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3arinao بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 9:10